اصلا یه حالی بودم برای رفتن این مراسم ختم نمیدونستم باید ناراحت باشم یا هیجان زده نگرانی داشت شبیه خوره منو می خورد میترسیدم کسی را ببینم که کلا سعی کردم فراموشش کنم نه اینکه دلتنگ باشم یا مشتاق، اصلا، فقط ترسیده بودم ببینم و حالم بد شه ببینم و تمام خاطرات تلخم زنده شه، ببینم و یاد ظلم هایی که به خودم کردم بیفتم من تاوان سنگینی دادم تا فراموش کنم ببینم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ناودون مشاوره کسب و کار و موفقیت علی یزدان پناه وینگ چون شهرستان تبریز با مربیگری سی هینگ پرویز رستمی همه چی اطلاعات جامع و تخصصی موبایل های هوشمند مقالات سئو onManEve ایده های هنری|مجله هنر و خلاقیت